بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 13
کل بازدید : 486661
کل یادداشتها ها : 30
در کتاب حاجیآقا نوشته صادق هدایت
حاجی به کوچکترین فرزندش درباره نحوه کسب موفقیت در ایران نصیحت میکند:
توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛
بچاپ و چاپیده؛
اگر نمیخواهی جزو چاپیدهها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی!
سواد زیادی لازم نیست، سواد آدم را دیوانه میکنه و از زندگی عقب میاندازه!
فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن!
چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافی است، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟
حساب مهمه! باید کاسبی یاد بگیری، با مردم طرف بشی،
از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری!
سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن، حق خودت را بگیر!
از فحش و تحقیر و رده نترس! حرف توی هوا پخش میشه، هر وقت از این در بیرونت انداختند، از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟
پررو، وقیح و بیسواد؛ چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد، تا کار بهتر درست بشه!
...
نان را به نرخ روز باید خورد!
سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی، با هرکس و هر عقیدهای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی!
....
کتاب و درس و اینها دو پول نمیارزه!
خیال کن تو سر گردنه داری زندگی میکنی! اگر غفلت کردی تو را میچاپند.
فقط چند تا اصطلاح خارجی، چند کلمه قلنبه یاد بگیر، همین بسه!!!!
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.
عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پاسمان کردند.
سپس به او گفتند: "باید ازشما عکسبرداری بشود تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد."
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
پاسخ داد: "زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه رابا او می خورم. نمی خواهم دیر شود!"
پرستاری به او گفت: "خودمان به او خبر می دهیم."
پیرمرد با اندوه گفت: "خیلی متاسفم. او بیماری فراموشی دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!"
پرستار با حیرت گفت: "وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟"
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: " اما من که می دانم او چه کسی است ...!"
روزی روزگاری در روستایی درهند؛ مردی به روستایی ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آن ها پول خواهد داد.
روستایی ها هم که دیدند اطراف شان پر از میمون است، به جنگل رفتند وشروع به گرفتن شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون ها روستایی ها دست از تلاش کشیدند.به همین خاطر مرد این بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت، بااین شرایط روستایی ها فعالیت خود را از سر گرفتند.پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی ها دست از کارکشیدند وبرای کشاورزی سراغ کشتزارهای شان رفتند.این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید ودر نتیجه تعداد میمون ها آن قدر کم شد که به سختی می شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.این بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 100 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون ها را بخرد.
درغیاب تاجر، شاگرد به روستایی ها گفت: "این همه میمون در قفس راببینید! من هریک از آنها را 80 دلار به شماخواهم فروخت تا پس ازبازگشت مرد آنها را به 100 دلار به او بفروشید."
روستایی ها که با احتمال مثل من و شما وسوسه شده بودند پول های شان راروی هم گذاشتند و تمام میمون ها را خریدند.البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی ها ماندند و یک دنیا میمون ...!!!
حضرت موسی(ع)در کوه طور در مناجات خود عرض کرد: " یا اله العالمین " (ای خدای جهانیان) ...
جواب آمد: "لبیک"
سپس عرض کرد: "یا اله المطیعین" (ای خدای اطاعت کنندگان) ...
جواب شنید: "لبیک"
سپس عرض کرد: "یا اله العاصین" (ای خدای گناهکاران) ...
این دفعه شنید: "لبیک،لبیک،لبیک"
حضرت موسی(ع) عرض کرد: حکمتش چیست که این دفعه سه بار فرمودی لبیک؟
به او خطاب شد: عارفان به معرفت خود، نیکوکاران به کار نیک خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ ولی گناهکاران، به جز فضل من،پناهی ندارند. اگر از درگاه من ناامید گردند، به چه کسی پناه ببرند؟
گلبرگی ها، بیایید در این شب های عزیز به درگاه پاک و پرمهرش پناه ببریم، و از گناهانمان توبه کنیم؛ او مهربان است و بخشنده. توبه ی همه ی شما قبول و دعاهایتان مستجاب باد.
انشاء الله
دانشجویی که سال آخر دانشکده ی خود را می گذراند به سبب طرحی که انجام داده بود جایزه ی اول را گرفت.
او در برنامه ی خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت یا حذف ماده شیمیایی "دی هیدروژن مونوکسید" ازسوی دولت را امضا کنند و برای این درخواست خود، این علل را عنوان کرده بود:
-عنصر اصلی باران اسیدی است.
-مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد واستفراغ می شود.
-وقتی به حالت گاز در می آید، بسیار سوزاننده است.
-استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
-باعث فرسایش اجسام می شود.
-حتی روی ترمز خودروها اثر منفی می گذارد.
-حتی در تومورهای سرطانی یافت شده است.
از پنجاه نفر، 42 نفر دادخواست را امضا کردند.6نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند، اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی"دی هیدروزن مونوکسید" در واقع همان آب است!
عنوان طرح این دانشجو این بود: " ما چه قدر زود باوریم " !!